زن ایرونی زن ایرونی خودمو به درو دیوار زدم که بچه رو بندازم نمیخواستم باعث بد بختیش بشم به هر کس گفتم من بچه نمیخوام محل نذاشت هیچ کس به دادم نرسید به مادرم گفتم من بچه نمیخوام زندگیم رو هواست ادامه مطلب ... دیگه رفته بودم کلاس اول دبیرستان تواوج نوجوانی،شیطنت تو این سن آدم تو خودش احتیاج محبتو بیشتر حس میکنه به خصوص اینکه خانواده خوبی نداشته باشه مادرم از حاجی طلاق گرفته بود به خاطر خونوادش ولی باز با هم صیغه بودن
ادامه مطلب ... رفتیم مشهد خونه خواهر نا مادریم اونا ازمون پذیرایی کردن بعد زنگ زدن زن بابام اومد وقتی اومد خیلی تو قیافه بود ما رو برد خونشون خونه بابام و خودش کلی در زدیم تا بابام در رو باز کرد با تعجب به ما نگاه کرد ادامه مطلب ... دیگه کم کم داشتم بزرگ میشدم اما هرچی بزرگتر میشدم بیشتر به این نتیجه میرسیدم که من توی اون خونه مثل یه موجود اضافه هستم باهام خوب برخورد نمیشد از همه طرف رگبار بهمم میبستن
ادامه مطلب ... کودکی من همه توی دعواهای مامانم و مادر شوهرش بود اما اون موقع اینا هیچ کدوم غصه نداشت من با عروسکم سرگرم بودم وخوشحال بودم. وقتی مامان و بابام دعواشون میشد من فقط میترسیدم از گریه های مامان سر در نمی آوردم....
ادامه مطلب ... |
||
![]() |